موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل لینک
هوشمند نويسندگان
بروز وبلاگ همه چی شاید داشته باشیم یه دخترو پسرکه روزی همدیگه روباتمام وجود دوست داشتن
بعدازپایان ملاقاتشون باهم سوارماشین شدند وآروم کنارهم نشستند
دختر میخواست چیزی به پسربگه ولی روش نمیشد!
پسرهم کاغذی روآماده کرد وچیزی روش نوشت
وقتی دیدداره به مقصد میرسه کاغذروبه دست دخترداد
دخترهم ازاین فرصت استفاده کردوحرفش وبه پسرگفت
که شاید پس ازپایان حرفش پسرازماشین پیاده بشه ودیگه اونونبینه
دخترقبل ازاینکه نامه پسررو بخونه به اون گفت:دیگه ازاون خسته شده ودیگه مثل گذشته دوسش نداره وپسردیگه ای پیداشده که ازاون خیلی بهتره
پسر درحالی که بغض توگلوش بودو اشک توچشماش جمع شده بود
ازماشین پیاده شد
درهمین حال ماشینی به پسر زدوپسر درجامرد
دختر که باتمام وجود درحال گریه کردن بود به یاد نامه افتاد واونو بازکرد
پسر تونامش نوشته بود
بی عشقت می میرم
صفحه قبل 1 صفحه بعد |